من از شب ها ی تاریک بدون ماه میترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه میترسم
مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست
ولی ازدوستان آب زیر کاه میترسم
من از صد دشمن دانای لا مذهب نمیترسم
ولی از زاهد بی عقل ناآگاه میترسم
پی گم گشته ام در چاه نادانی نمیگردم
اصولأ من نمیدانم چرا از چاه میترسم
اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما
نه از سختی ره، از سستی همراه میترسم
من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمیترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه میترسم
من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خود خواه میترسم
مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه میترسم
نمیترسم ز درگاه خدای مهربان، اما
ز برخی از طرفداران این درگاه میترسم
چو " کیوان " بر مدار خویش میگردم
ولی گاهی از این سنگ شهاب و حاجی گمراه میترسم.
[ چهارشنبه 93/12/6 ] [ 6:15 عصر ] [ ناصرمرادی ]
[ نظر ]